رجعت دوباره ؛ انتظار همیشه

بار دیگر کوچه پس کوچه های شهر را بوی کربلا پر کرد و کبوتران مهاجر در خیل عاشورایی خود شهادت را با بال های خونین معنایی دوباره بخشیدند... تابوت هایی سه رنگ، چند تکه استخوان، پلاکی خاک گرفته و این همه خفته در آغوش سفیدی و وقار. 
حالا دیگر هجر سال های طولانی به وصل دیدار و ختم انتظار مادران، پدران، همسران و فرزندان منجر شده و تک تک آن ها را که این افیون کشنده انتظار شکسته، تسکین داده است؛ و چه قدر خالی بود جای سبز پدران و مادرانی  که در فراق طولانی فرزند چشم فرو بسته بودند از دنیا و ندیدند بازگشت آلاله های سرخ خود را. 
همه آمده بودند تا در جشن استقبال آلاله  ها سهم خود را ببرند، از دولت مردان سیاسی که منصب و عنوان خود را امانت شهدا می دانند تا نوجوانانی که نهایت عمرشان کمتر از عمر پرواز پرستوهای مهاجر است. و چه زیبا و صمیم اشک های خود را بدرقه ی راه آنان می کردند تا آخرین وداع یاران با ثبت خاطره ای ماندگار، ماندگار شود. 
هیچ کس را یارای سخن نبود، سکوت بود و ذکر و زمزمه های زیر لب با تابوت های سه رنگ، در میان تسکین اشک. مادری، آرام و صبور ناگفته های سال‌ها انتظار و تنهایی را روی تابوت فرزندش می نوشت و دردهای هجر را واگویه می کرد؛ کنار تابوتی دیگر هم رزم سال های ایثار عقده های سربسته خود می شکست تا در آخرین وداع یک بار دیگر بوی خاکم ریز و خمپاره و خون را دوره کرده باشد، گوشه ای دیگر همسر چشم به راهی سراغ گم شده اش را از مسافر خسته می گرفت بی هیچ امیدی؛ او محکوم است همچنان انتظار را در چشم های خیس خویش بپروراند شاید روزی لحظه ی دیدار او نیز از راه برسد...!
لحظه ای بعد دست ها بود و تابوت ها و دخیل شفاعت قاصران بر افلاکیان. 
گم گشته های عاشورايي آمده بودند تا یادمان نرود بهای زیستن ما و از ما بهتران ، تکه تکه های تن و زلال خون آن هاست. نمی دانم چند نفرمان فهمیدیم این را و چند نفرمان خواهیم فهمید؟
می توانستی از دورن تابوت ها زمزمه وصیت شان را بشنوی، حتی می شد فریادهای گلایه شان را شنید، گلایه از من و تویی که غفلت کرده ایم و فراموش، گلایه از آن گروهی که اریکه های قدرت خود را روی خون نشاندند تا خلف ناخلفی برای شهدا باشند. من خیلی ها را دیدم که سر در غربت تابوت ها برده بودند تا سنگ صبور آلاله ها باشند.
کاش می دانستند و می دانستیم چه قدر بدهکاریم و شرمسار؛ هر چند برای آن ها که در غفلت چندین ساله زنده به گور شده اند دانستن و فهمیدن بی معنی است!
25 سال از خاتمه جنگ گذشته است اما کاروان شهدا تمامی ندارد. 25 سال است حجله های شهدایمان پا برجاست. ماهی و سالی نیست که دیار خون میزبان آلاله ای نباشد به این فکر می کنم همواره به این فکر می کنم که تا کجای عالم و تا کجای زمان کاروان ققنوس های عاشق، شهادت را برای ما معنا خواهند کرد. گویا حالا حالاها باید منتظر پرستوها بمانیم، هنوز چشم های بسیاری به راه این کاروان خیره مانده... 
هنوز کوچه های بسیاری منتظر نام شهیدان اند. هنوز تابلوهایی خالی منتظرند تا نام شهیدی را میزبان شوند.