شب رفت، ستاره‌ها مانده‌اند هنوز !

انگار همين ديروز بود كه شهيد خرازی در ديدار با جمعی از سردبيران مطبوعات در جبهه‌های دفاع مقدس ، ساده و صميمی و به زلالی روحش كه تا خدا پر كشيد، گفت:

«جنگ را درست بنويسيد، درشت ننويسيد».

از آن زمان تاكنون پيام دفاع و بچه‌هايی كه خالص و مخلص در ميدان های دفاع از آب و خاك و دين و ايمانشان مردانه ظاهر شدند و درخشيدند و رفتند، همچنان مغفول مانده ‌است،

زيرا ما بلد نيستيم جنگ را درست بنويسيم، بلكه آن را درشت می‌نويسيم؛ چاره‌ای نيست: سايت راه می اندازيم و نشريه و كتاب چاپ می كنيم،

اما جنگ را درست نمی نويسيم. وقتي ميراثداران، جای خود را به ميراثخواران می‌دهند، وقتی با يك نسل ايثارگر، دو نسل فاصله می‌افتد و ميان بخشی از تاريخ،

درست‌نوشتن را هم از ياد می‌بريم و راويان اصيل تاريخ دفاع مقدس كه جای خود را به نسل ها و فاصله‌ها می‌دهند، خيلی چيزها فراموش می‌شود.

روح اصالت دفاع مقدس و فرمانده جاودان آن گم می‌شود و شكم های برآماسيده پر می‌شود از ميراث بچه‌هايی كه يك روز صبح از بيم آن كه نگاه اشكبار مادر و خواهر مانع راهشان شود، پنهان و بیخداحافظي حتی، راه جبهه‌ها را در پيش گرفتند و مردانه رفتند و تا آخر ايستادند تا صحنه‌ای رقم بخورد كه زمين و زمان معرفت درك آن را نداشتند. چه كسی باور می‌كرد كه ايرانی، همزمان با جهاد اصغر، جهاد اكبر كند.

اگر آن روز رسول خدا به لشگريان بازآمده از جهاد سفارش جهاد اكبر را كرد، بچه‌های ايران از ميدانی سربلند بيرون آمدند كه هم جهاد اصغر و هم جهاد اكبر بود.

بچه‌هايی كه روح مطهرشان به شفافيت بلور بود و چينی نازك تنهايی‌شان را اشك شكسته بود و پيروز شدند تا براي نخستين بار در تاريخ، ايرانی از بغض حكومت جور، به بيگانه تسليم نشود.

دفاع مقدس، هديه خدا به مردم ايران بود. خسارت های مادی را دست های باكفايت، جبران می‌توانند، اما وقتی روح ملتی بزرگ شد، وقتی قامت مردانگی شان در كارگاه اخلاق پايمردی سفته شد،

ديگر طوفان هم مانع راهشان نمی‌شود كه فرزندان علی بودند و ادامه او كه می‌گفت: بپرهيز از آن كه مرگ تو فرارسد درحالیكه از پروردگارت گريزان و در دنياپرستی غرق باشی.

اگر آن روز علی نگران آن بود كه حتی يكی مانند خود را در مبارزه بر سر حق ندارد، لشگريانی حالا بودند كه همه‌شان علی بودند. به زلالی آينه. پاكدامن و آسيب‌ناپذير.

مسافران سجاده‌های شب. شيران محراب روز. وقتی نفس‌كشيدنت، بركت باشد، وقتی عرق تنت مقدس شود كه از گلاب پاكيزه‌تر شود، وقتی در خون خود دست‌نماز ساختی و شكل تازه‌ای از ايمان را به جهان نشان دادی،

وقتي رستم حسرت يك لحظه جوانمردی‌ات را خورد، بپذير كه در جهادت، راه درست را میروی، و آنها، بچه‌های خوب ايران از همين منظر شايسته بلندترين درودها هستند. آنها كه نامشان مترادف با مردی و مردانگی شد و

خونشان آن قدر حق بود كه دامن ظالم را گرفت و گرفتار چنان سرنوشتی كردش كه عبرت همه جائران و ستم‌پيشگان تاريخ شد...

... و حالا ما مانده‌ايم و ميراثی از جوانمردی و پايمردی و حيف است كه بگذاريم اين ميراث ارجمند خوراك سفره‌های شكمهای برآماسيده ميراثخواران شود.

همه لحظه‌های قدسی شعر عاشقانه دفاع مقدس را بايد سرمه چشمان اشكبارمان كنيم كه رفتن آنها را با ديدگان اشكبارمان ديده‌ايم. از اين بذر عاشقی بايد درختي تنومند از مردانگی و پايمردی، سر برآورد. نسل حماسه نبايد تمام شود...